پاگرد خانه ی راحله اینها

جداگانه

ديوارهاي مكعب چهار در چهار، چوبي تيره، و لامپ صد وات وسط پاگرد زرد بود. از ورودی سالن به پاگرد پله ی کوتاهی می خورد که می شد روی آن نشست و بند کفش بست. از آن پایین پله ها انگار دست انداخته بودند دور گردن هم. من به آن پاگرد مكعب چوبي به شدت احساس گرمي داشتم. چيزي و احساسي كه با مسئله ي اطمينان مربوط بود.

وقتهايي در طول روز احساس ياس آور بي اعتمادي پيدا مي كنم، صداها ساكت مي شوند و دچار حالتي مي شوم كه در آن تلاش خودم و اطرافيان براي پيشبرد زندگي، وسايلمان، هوا و محيط گرداگرد همه مضحك و بي فايده مي شوند. این وقتها به خاطره ي آن پاگرد پناه مي برم، خودم را آنجا تصور مي كنم تا اگر مجال داد و موفق شدم
اطمينان آن فضا را از خاطره اش بيرون بكشم و احساس تعادل كنم.
چهار ديوار آنجا با تمام جزئياتش براي من روشن بود، چيزي از خارج نبود كه خيال كنم بايد به آن اضافه شود. همه چيزها كافي بودند و من دركشان مي كردم. غير از اين هم اگر چيز بيشتري بوده كه باعث شده احساس امنيت با آن پاگرد ديوار چوبي برايم تداعي شود نياز نيست كشفش كنم، ممكن است سحري در كار باشد كه با كشف باطل بشود