بطالت زنده، بطالت مرده

معلوم نیست چه چیزی ناگهان از توی رخت خواب پرتم کرد بیرون، معلوم نیست قلبم توی دهنم چکار می کند. از صبح همه چیز عادی بود. خانم پیر سبدی از میوه، قهوه ی جوشیده، و تنقلات برداشت، پیرمرد نانهای تازه را چید روی صندلی عقب و رفتند باغ یارو، غذا خوردند و برگشتند.
ما به هم علاقه نداریم، هر دوی ما دوست داریم که تا دیر نشده ازدواج کنیم و یک بچه به دنیا اضافه کنیم که خون من و خون او را، قیافه ی من و قیافه ی او را، اموال من و اموال او را.. در حقیقت انتخاب کند.
دستهای خیلی بلند و زیبایی دارد، مدل ایستادن و نشستن و برخاستنش همه مکش مرگ ما هستند. مدتی قبل از این برای سند زدن دست و پاش و مدل ایستادن و نشستنش به نام خودم داوطلب بودم. حالا خاک سرد نشسته روی لذت تماشای این تصاویر. غذایی که با هم می خوریم سفت شده و گلوی هر دوی ما را آزار می دهد، دستهایمان دور بدن هم شل می شود و احساس یاسی چهل ساله، عبوس، تن لشِ و شکم دار خودش را ول می دهد میان آغوشهای ما.
رسیدم خانه و لباس نکنده پریدم روی تخت، لباسهای بی فایده، مرغوب و گوشه ی کمدی که حالا بوی عرق و گوشت و آتش گرفته اند.
هنوز خیلی خیلی بچه بودم که فهمیدم راهی که انتخاب می کنم تا آخر دویدن است، دویدن طوری که انگار داریم از دست کسی فرار می کنیم. شما در چنین شرایطی بعد از مدتی یا سالها به هن و هن خواهید افتاد اما برنامه نشستن نیست، لطفا بلند شوید و به دویدن ادامه دهید.
نوشتن ضربان قلب من را کنترل می کند، قرصها نمی کنند، لیوان آب و چای سبز و گل گاوزبان هم این کار را نمی کنند. دلیل این دلیل ناشناخته ی اوج گرفتن ناگهانی ضربانهای قلب من است که به جایی که قرصها و داروها و آرام بخش ها دست می زنند مربوط نیست.
بطالت در عشق، در امور روزمره، در کار، من فکر می کنم هیجانی شدن ضربات قلب من مربوط به بطالت است.
کلمات زمانی که نوشته می شوند دارند روی بطالت تمرکز می کنند، مثل جراح های بند انگشتی به زیر و بالای آن نفوذ می کنند. کلمات طب سوزنی بلدند، با سوزنهای نازک و ریزه پیزه بدن بطالت را تکه تکه به تحرک وادار می کنند. طوری که بطالت مرده می شود بطالت زنده، بله. بطالت را زنده می کنند و توی تنش وول می خورند و دست آخر چون وزن بطالت خیلی خیلی زیاد است و از جا جم نمی خورد، کلمات هم همانجا می خوابند و می میرند. در این فاصله مدتی ضربان قلب من عادی می شود. موتوری روشن می شود که مدتی بعد از آن و قبل از نیاز به »هندل» بعدی، کار می کند.
***
خب، راه افتاد.