برای فیزیوتراپی کدام دکتر را پیشنهاد می کنید؟

مریض بودن یکی از قطعی ترین موقعیتهای ضعف و بیچارگی آدمهاست که هیچکس اندازه ی منشی ها و دستیارهای دکترها از آن مطلع نیست.
البته مریض خودش هم این مسئله را در نظر دارد و معمولا هر گهی که هست را پشت در مطب جا می گذارد و با حالی از سر عجز و درماندگی وارد می شود مخصوصا اگر تنها یا با همراهی خودی باشد.
میزان تمایل آدمها به مورد ترحم واقع شدن در مراکز درمانی شاید از وقت گیر افتادن دست پلیس راهنمایی رانندگی هم بیشتر است.

حالم خیلی بد نبود اما طوری بود که بیشتر از معمول در نگهداری از وسایلم بی عرضه باشم. دسته ی کیفم به همه جا گیر می کرد و نای سوار کردنش روی شانه ام را نداشتم، در مطب خودبه خود باز نمی شد و نیاز داشت تا هل کوچکی بهش بدهم. صدای مریض ها و منشی ها را از توی مطب می شنیدم که از دور راهنمایی ام می کردند اما مغز و دستم دیرتر از لازم همراه هم شدند، یکی از مریض ها زحمت باز کردن در را کشید اما منشی هم تا نزدیک در آمده بود. فکر کردم حالا که لجشان را درآورده ام لابد کارشان را خوب انجام نمی دهند. دلشوره گرفتم. در که باز شد رفتم سیخ ایستادم وسط مطب، طوری که نشان بدهم تا امر نکرده اند از جایم جم نمی خورم. گفتند بشین، دو تا منشی ها با هم گفتند، به اشاره ی سر و با بیزاری، و گفتند که دم آخر وقتم رسیده ام. مرد بلند قد زهوار دررفته ای لنگ لنگان از اتاق دکتر بیرون آمد، منشی نشسته بلند پرسید: ‹آقای دکتر این خانمه رو بفرستم تو؟› دکتر گفت بله.
برای روکش یک بار مصرف بی کش و بند روی تخت سه هزار تومن می گرفتند، به نظرم با حق ویزیت سی و پنج هزار تومانی و هزینه ی هفتاد هزار تومانی فیزیوتراپی درخواست این مبلغ شرم آور بود اما نمی خواستم از نظرم مطلع باشند.
دکتر گفت ستون فقراتم به دردنخور شده ولی می تواند بهم کمک کند. داروهایی که دکتر قبلی بهم داده بود را مسخره کرد و گفت که عوضشان می کند. خودم را بابت نگرانی ام تشویق و باقی دکترهایی که بهشان مراجعه کرده بودم را تقبیح کرد که گفته بودند مشکلم شدید نیست.
گفتند برو دراز بکش روی تخت و تکان نخور اما دختری که آمده بود کابلها را وصل کند با بداخلاقی غر می زد که چرا درست تکان نمی خورم.
اینجا یک کمی بهم برخورد چون داشتم به خاطر اطاعتم مؤاخذه می شدم.
جریان برق این طرف آن طرف بدنم لوله می شد. دختر را صدا زدم و گفتم. جریان را پایین آورد و دیگر تقریبا چیزی احساس نمی کردم.یک بار دکتر را صدا زدم. دختر آمد و گفت دکتر الان کاری برای شما نمی کنه.
وسایلم از دستم می افتاد، پول را هم فراموش کردم به موقع پرداخت کنم، صدام کردند و گفتند پول را بده. دادم.
یک نفر پشت در مثل من گیر کرده بود. منشی ایستاده گفت: زحمت یه هل دادنم به خودشون نمی دن!‌.
تا لحظه ای که از مطب بیرون بیایم جیک نزدم، مظلوم بودم.