مطب دکتر

بالاخره من هم یک جایی زودتر رسیدم. شش و ربع وقت داشتم و شش و ده دقیقه اینجا بودم اما سی نفر قبل من منتظر بودن. کسی یا کسانی در اتاق کوچک انتظار چسیده‌اند و نورها شدیدا افسرده کننده‌ان. ناخودآگاهم تمایل شدیدی به تعبیر اشکال مغشوش و اضطراب‌آور کاغذ‌دیواری و ارتباط آن با مهارت دکتر دارد. آیا ریویوها کافی نیستن؟ آیا اینهمه آدم منتظر و آویزان از در و دیوار کافی نیست برای شهادت کیفیت کار استاد؟

چقدر جان دوستم. خیال می‌کنم جانم را از جایی والاتر و بلندتر از جان باقی آورده‌ام؟ این چپاندن خود در لیست مشهورترین و زبردست‌ترین دکترهای در دسترس کار حقیرانه‌ای نیست؟ حقیر یعنی چی؟ حقیر نه. طماع. طماع در خواستن بیش از اندازه‌ی عمر و سلامتی

اندازه کجاست؟

هر کسی در طلب و حفظ جان دست و پایی فراخور توش و توان خودش می‌زند و من لابد مستثنی نیستم. خیلی خب. نیستم

اما دلم می‌خواست ول کنم. دام می‌خواست چهار ساعت چهار ساعت نشینم توی مطب دکترهای مشهور و نخواهم که جلو بزنم توی صف درمان. دلم می خواست انعطاف و طاقت و پذیرش بیشتری داشته باشم و جان انقدر برایم عزیز و عزیزتر از جان آدمهای دیگر نباشد

تیم ملی

یکجور مقاومت ناخودآگاهی پیدا کردم به تماشای فوتبال ایران و حتی شاید دنیا. دلایل به هم پیچیده اند، یکیش احتمالا حمایت تیم ملی ایران از خواسته‌های حکومتی و تبلیغ ارزشهای دیکته شده‌ی آنهاست. دلیل دیگر بی‌شعوری کلی فوتبالیستها و رفتارهای غریزی شدید خودشان و طرفداران آنهاست اما این دومی دلیلی کمرنگ‌تر از باقی دلیلهاس، این احتمالا یکی از دلایل ثانویه‌ای است که ناخودآگاه مایلم برای حمایت از ایده‌ی طرد این فوتبال پیدا کنم.

بارها به خودم گفتم اصلا چرا انقدر مایلیم این فوتبال را به جای سیاست استفاده کنیم. فوتبال سیاست نیست اما مگر اسم این تیم ملی نیست؟

ملیت ما هم دچار چندگانگی است پس تعجبی ندارد که انقدر بحث باشد سر ملی بودن تیم فوتبال این مملکت، آن کسی که ملیتش و مفاهیم ملیتش با جمهوری اسلامی نمی‌خواند می‌گوید این تیم ملی نیست و کسی می‌گوید ملی است که با جریان حکومت و تیمی که خودش را به حکومت سپرده است موافق است.