بالاخره من هم یک جایی زودتر رسیدم. شش و ربع وقت داشتم و شش و ده دقیقه اینجا بودم اما سی نفر قبل من منتظر بودن. کسی یا کسانی در اتاق کوچک انتظار چسیدهاند و نورها شدیدا افسرده کنندهان. ناخودآگاهم تمایل شدیدی به تعبیر اشکال مغشوش و اضطرابآور کاغذدیواری و ارتباط آن با مهارت دکتر دارد. آیا ریویوها کافی نیستن؟ آیا اینهمه آدم منتظر و آویزان از در و دیوار کافی نیست برای شهادت کیفیت کار استاد؟
چقدر جان دوستم. خیال میکنم جانم را از جایی والاتر و بلندتر از جان باقی آوردهام؟ این چپاندن خود در لیست مشهورترین و زبردستترین دکترهای در دسترس کار حقیرانهای نیست؟ حقیر یعنی چی؟ حقیر نه. طماع. طماع در خواستن بیش از اندازهی عمر و سلامتی
اندازه کجاست؟
هر کسی در طلب و حفظ جان دست و پایی فراخور توش و توان خودش میزند و من لابد مستثنی نیستم. خیلی خب. نیستم
اما دلم میخواست ول کنم. دام میخواست چهار ساعت چهار ساعت نشینم توی مطب دکترهای مشهور و نخواهم که جلو بزنم توی صف درمان. دلم می خواست انعطاف و طاقت و پذیرش بیشتری داشته باشم و جان انقدر برایم عزیز و عزیزتر از جان آدمهای دیگر نباشد