مي خواستم وقت مفيدتري روي فرنگي داشته باشم. «زبان تصوير» دم دست ترين كتاب لحظه اي بود كه تصميم گرفتم به جاي موبايل و مجله كتاب بردارم.
هنوز لاي كتاب را بازنكرده طعم تلخ سختي مفاهيم و نثر كتاب پيچيد توي مخم. مي خواستم يكي دو خط از وسط كتاب انتخاب كنم و ضمن خواندن مطمئن تر شوم كه پديدآورندگان اين كتاب چه خيانت بزرگي كرده اند در حق جوانهايي مثل آنموقع من كه خيال مي كردند براي باسواد شدن اول بايد از خواندن مطالب سخت شروع كنند.
چشمم خورد به دست خط خودم. كل يك سوم اول كتاب كه تنها بخش به سختي خوانده شده ي آن بود پر بود از دست خط هاي خودم. همه دو پاراگرافي و همه با يك نظم ثابت.
سيفون را كشيدم اما بلند نشدم. پاراگرافهاي اول برداشتهاي شريف و مسئولانه ي من از متن كتاب بود، برداشتهايي متمركز بر موضوعات صفحه هاي روبرو اما با نگرشي مؤثر از فضاي ذهني آنوقتهاي خودم. اين از مثالها معلوم ميشد و از پيش زمينه اي كه در آخرين خطوط پاراگراف اول چيده بودم براي شروع متني تقريبا مستقل در باره ي «عشق» در پاراگراف بعدي.
باور نكردني بود، از آنجا كه در آن زمان خودم را به خواندن كتاب سختي مثل زبان تصوير متعهد كرده بودم مجبور شده بودم غليانات عاشقانه ام را هم به زبان همان كتاب در بياورم.
اجزاي تصوير را به منزله ي انواع عاطفه و جايي انواع خواسته و جايي روزها و تاريخ رابطه قرار داده بودم و داستانهاي عاشقانه پاراگراف هاي دوم متن همه بر اساس منطق و رويه همان كتاب بودند.
اي كاش زمان به عقب برمي گشت، من عاشق چنين آدمي كه خودم بودم مي شدم و شرايط را براي لذت فراواني كه لياقتش را داشت فراهم مي كردم.
زمان گذشته و من آن قابليت فوق العاده انطباق را از دست داده ام. هيچ توانايي و قابليتي به اندازه انطباق شرايط را براي لذت از عشق فراهم نمي كند.
زبان تصویر
پاسخ