جداگانه

خیلی خواب بدی بود. وحشت زده و خسته پاشدم. دستم از روی سرم پرید و دوباره خورد روی پیشانیم.
گلدانها را که خودمان جمع کردیم اما وقتی می آمدیم عجله داشتیم و نگاه نکردیم راهروی سرسبز و پوشیده ی آنجا به چه وضع سرد لخت بیماری افتاد.

 

مهمان خارجی

بچه ايستاده بود كنار يخچال، به بطري ماءالشعير توي دست پدرش نگاه مي كرد كه داشت برايش توي ليوان جايزه مي ريخت. بچه، بدون اينكه دستش را دراز كند منتظر بود تا جريان طلايي باشكوه ريزش ماء الشعير در ليوان آرامتر تمام شود.
 
توي يخچال كوتاه و قديمي آنها كمتر يك همچون موجوداتي پيدا مي شد. به اينجور چيزها نگاه مي كرد و جا به جا شديدا احساس خوشبختي توي دلش بلند مي شد.