برو توی صف

ای وردپرس، دفتر خاطرات کهنه که هر روز برای خودت نو میشوی اما من دست لای کاغذهات نمی‌کشم، این وقت را برای نوشتن توی خودت دوست داری. نه؟ خیال می‌کنی این وقت، وقت مخملی و بکر و بالارفته‌ای است از چرک و هجوم. بالارفته نه، جدا شده، بری.

به هر زور و جبری که هست، هر روز خودم رو می‌چپانم توی صف. مهم نیست دلمرده باشم و پژمرده و خاکستری توی صف، باید توی صف بود.

جهان که مشتمل است بر آدمها و شهرهایی که آدمها ساختن، تو را توی صف می‌خواد، از صف که بیرون بزنی معلوم نیست مرتکب چه اعمالی خواهی شد، معلوم نیست درست حواست باشد به روز مادر و پدر، به سونوگرافی واریس و لیزررگها، به مسائل خواهر و برادرت، به توقعات مادر و پدر همسر یا حتی رفیق عزیزی که همین جهان از زندگی تو خارج کرده و همین جهان هم درعین حال از تو می‌خواهد امنیت بقای آن دوستی را با حرف و کلام و وعده و وعید و سلام و احوالپرسی تضمین کنی.

بیان دیدگاه